Bitter life prat2
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:كره ,داستان,داستان هاي كره اي, Bitter life prat 2, توسط mina

Bitter life prat 2

 

 

من:تيفا خواهش ميكنم تموش كن پاشو بايد از اينجا بريم

تيفا همون طور كه همراه با داد گريه ميكرد گفت:نميخوام ميخوام پيش بابام بمونم

من:تيفا خواهش ميكنم براي منم سختش نكن بابا رفته خواهش ميكنم پاشو

نميتونستم اون جوري ببينمش براي همين به خدمتكارو گفتم:ببريدش نبايد اينجا بمون

مرگ بابا براي هممون سخت بود بيشتر از همه براي تيفا

نميدونم چرا احساس ميكردم تو صورت سولي خوش حالي ميبينم

شايد به خاطر اين بود كه خيلي ناراحت بودم داشتم توهم ميزدم

ماشين جلوي در خونه وايساد بدون هيچ حسي وارد خونه شدم از باغ گذشتم اينجا باغ مورد علاقه ي پدرم بود هميشه خودش گلاشو اب ميداد نميخواستم بهشون توجه كنم براي همين تند تر راه رفتم تا به خونه رسيدم در باز كردم  صندلي پدرم حالا ديگه خالي بود اشكام تند تند سرازير ميشد صداي خدمتكارو از پشتم شنيدم:خانم؟؟؟

برگشتم و نگاش كردم با يكي ديگه از خدمتكارا بدن بي جون تیفا رو كول ميكردن

من:چيه؟؟؟؟

خدمتكار:خانم تيفا رو...!!!

من:ببريدش تو اتاقش

خدمتكار:چشم

به طرف اتاقم رفتم رو تختم داراز كشيدم بغضمو شيكوندم و گريه ي بلندي سر دادم

همون طور داشتم گريه ميكردم كه صداي در منو به خودم اورد

من:بفرماييد

سولي امد تو :اه مزاحم كه نشدم

من:نه بيا تو

امد تو و رو تختم نشست

سولي:گريه رو تموم كن پدرت ديگه رفته خوش حال نميشه ببينه دختراش انقدر خودشونو اذيت ميكنن

تو صدايش خشكي رو ميشد ديد قبل از مرگ پدرم هرگز با من اينطوري حرف نزده بود

من:ميدونم ولي دست خودم نيست

سولي:به هر حال...تا...چند دقيقه ديگه اماده شو بيا پايين با خواهرت

من:پايين ؟؟؟مگه چه خبره؟؟

سولي:قراره ..........وصيت نامه پدرتو بخونيم

احساس كردم اب يخ روم ريختن هنوز يه روزم از مرگ پدرم نگذشته بود اما اون ميخواست وصيت نامه رو بخونه

عصباني شدمو با داد گفتم:يعني چي ميخواي وصيت نامه رو بخونيد هنوز كفن بابام خشک نشده بعد شما ميخواييد ببينيد چي به كي ميرسه؟؟؟

سولي:سر من داد نزن اين خواسته ي پدرت بوده وكيل شين هم اينجاس تا وصيت نامه رو بخونه و بايد اين كارو با حضور تماي اجزاي خانوده انجام بده پس لج بازي نكن و با خواهرت تا پنج دقيقه ي ديگه بيايد پايين

و با سرعت از اتاق خارج شد

رفتم دم كمد لباس مشكي كوتاهي رو برداشتم وتور مشكي رنگي براي سرم كفشاهاي مشكي امروز تو رنگ مشكي فرو رفته بودم تور روسرم گذاشتم و از اتاق خارج شدم روبه روي اتاق تيفا وايسادم صداي گريه هاشو ميتونستم بشنوم در زدم و وارد شدم    تيفا رو تخت افتاده بود رفتم كنارش

من:تيفا....خواهش ميكنم با خودت اين كارو نكن...من فقط تو رو دارم پس انقدر به خودت سخت نگير

تيفا:اگه براي گفتين اين حرفا امدي برو بيرون خودتو خسته نكن!!!

من:امد تا حاضر بشي بريم پايين

تيفا:پايين؟؟؟؟باز چي شده؟؟؟

چه جوري بهش ميگفتم مطمئن بودم از منم عصباني تر ميشه

نفس عميقي كشيدم:وكيل شين امده تا....تا...و...وصيت نامه پدر بخونه ..بايد همه ي اجزاي خانوادش باشن تا اين كارو بكنه

تيفا با داد:منظورت چيه از وصيت نامه ؟؟؟يعني همتون انقدر عجله داريد براي رسيدن به سهمتون!!؟

من:چي داري ميگي؟؟معلومه كه نه منم ناراحت شدم ولي سولي گفت اين خواسته ي پدرتونه و ازم خواست با تو بريم پايين

تيفا:برو بيرون

من:تيفا...

تيفا:برو بيرون من الان ميام!!

من:باشه بيرون اتاق منتظرم

و از اتاق بيرون امد سرم رو پايين انداخت بودم و تو خاطرات خودم بودم كه صدايی منو به خودم اورد

اي جيونگ بود

اي جيونگ:مينا نتونيستم بهت تسليت بگم واقعا متاسفم

اي جيونگ خدمتكار خونه ي ما بود (سارا اين تو نيستيا)از وقتي امدم اينجا مثل يه دوست برام بود

من:ممنونم اي جيونگ

اي جيونگ:تيفا...

من:اصلا حالش خوب نيست فقط دعا ميكنم اين اتفاقا زودتر تموم بشه

اي جيونگ:اميدوارم

تيفا ازاتاق بيرون امد دامن كوتاه و لباس استين بلندي مشكي پوشيده بود

اي جيونگ:واقعا تسليت ميگم تيفا

تيفا:ممنوم اي جيونگ  و همديگرو بغل كردم

من:بريم تيفا

تيفا :بريم

بعد دست هم گرفتيم و وارد شديم تو اتاق نشين من همه بودن انا مين هو سولي و وكيل شين

جلو رفتم و باهاش دست داد

همه رو مبل نشستيم

شين:اگه اجازه ميديد شروع كنم

تيفا:اگه به اجازه ي ما بود الان اينجا نبودين

شين:ا...بله خوب

شروع كرد به باز كردن پاكت وصيت نامه پاكت پلم بود

وقتي بازش كرد شروع كرد به خوندن

 


نظرات شما عزیزان:

سارا
ساعت11:31---12 دی 1391
عالیییییییییییییی بود من کی میآم.،؟

میگما بعد پدر همه اموال به بچه ها میرسه اگه زن دوم باشه هیچی بهش نمیرسه مگر اینکه خودش تو وصیت نامه چیزی بلغور کرده باشهپاسخ:قسمت بعد اره همون نامي


شیدا
ساعت21:36---11 دی 1391
اوهههههه پدرجان ههههه خیلی قشنگ بود خیلیییییییییییییییییییی فقط زود زود بذار چون همه رو باهم قاطی میکنم ههههه

پریسا
ساعت20:31---11 دی 1391
اخیییییییییییییییییییییییییییی یییییییییییی

چه قدر غمگین امیدوارم از قسمت های بعد از غم این خواهر ها کم بشه
پاسخ:نه بابا حالا حالا باید این بیچاره ها سختی بکشن


سارا
ساعت17:44---11 دی 1391
وای این چرا اینطوری بود؟؟؟پاسخ:اخه گریه نکن به جاهای خوبشم میرسیم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: